بچه بودم بادبادکای رنگی دلخوشی هر روز و هر شبم بود ...

آچمَـــــــز

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام +همه هست و هیچ نیست جز او .. tan-dis = تندیس : هست نشان دادن ِ آنچه را که نیست گویند ..

بچه بودم بادبادکای رنگی دلخوشی هر روز و هر شبم بود ...

اصلا میدانید چیست؟! من از اول هم کلی شبیه پسر ها بازی میکردم تا دختر ها ..

انقدر که  از دیوار راست بالا مبرفتم به فکر عروسک هایم نبودم!!!

از اول اولش هم انضباط بیست نداشتم تا آخر آخرش!!

ولی انقدر احساساتی بودم که حال خودم یکی را رسما به هم میزدم !!

چقدر از فعل ماضی استفاده کردم ...

الان هم همینطوری در حد حال بهم زنی احساساتم برایم خسته کننده شده !!

عروسک های به آغوش نکشیده ی کودکیم را به رخم میکشد!

هنوز هم عروسک دوست ندارم ولی عجیب بچه های کوچولو را میپرستم 

انگار هنوز هم باید از دیوار راست بالا بروم تا آرامش بچگی های قشنگم هم بیاید

بیاید کنار هم بنشینیم ... باهم چای بنوشیم ... ابر هارا نگاه کنیم ...

باهم یک نفس عمیییییق بکشیم ...

هنوز هم کلی با بچه کوچولوها بازی میکنم ...

پایه ی ثابت قایم باشک بازی هایشان منم ...

وسطی را خودم برایشان عملی اجرا کردم تا یاد گرفتند!نقاشی کشیدن را برایشان رنگی کردم ...

هنوز هم میتوانم کودک باشم ... خنده هایم دیگر خنده دار نباشد...من یک اشتباهیم در قالب بزرگی ... باید بچه بودن را از نو شروع کنم ...

کاش بفهمند بچگی کردن لطمه ای به بزرگ بودن نمیزند ... کاش ...

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |